مؤلّف: علامه محمد غزالی
مترجم: محمّد محقّق

جوهر و مظهر اسلام، لب و قشر آن، زیربنای تعالیمش، شیرازه‌ی ساختارش، زینت و آرایه‌اش و پیوند اصول و فروعش توحید است. دعوت به توحید مخصوص اسلام نیست، بلکه همه‌ی پیامبران خدا با این ایمان خالص برانگیخته شدند و مردم را بر مبنای آن گرد آوردند و از هر شائبه‌ای که صفا و رونق آن را به تیرگی کشاند، برحذر داشتند.
«وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» (انبیاء / 25)
«و ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر آن که به او وحی می‌فرستادیم که خدایی جز من نیست پس مرا بپرستید».
ولی جماعت‌ها و توده‌های فراوانی از مردم از آن سرپیچیدند و به اوهام بی‌پایه‌ای چنگ انداختند که آنان را از خدا دور ساخت و به هلاکت نزدیک.
هر یک از پیامبران پیشین حق را با خود می‌آورد و ملت‌ها را به آن فرامی‌خواند، تا آن که نوبت به خاتم ایشان حضرت محمدبن عبدالله (ص) رسید او نیز لرزه بر بنیان شرک افکند و در اعماق دل‌ها عقیده به خدای یگانه را جای داد.
قرآن کریم نیز ـ و تا اکنون هم ـ ندای جهانی به سوی این یقین حق بوده و در برابر شبهات و آمیزه‌های بیجا، به جدال برخاسته است.
این تأسف‌انگیز است که مسلمانان نیز گرفتار بیماری امت‌های سابق گردیدند و با آلوده ساختن عقیده‌ی توحید، با بدعت‌ها و خرافات، بر رسالت شکوهمند خویش ستم روا داشتند.
این بدعت‌ها و خرافات با آنچه پیشینیان بدان فروغلطیده بودند شباهت دارد و گویا یاوه‌های آنان بی‌هیچ تفاوتی درباره تکرار گردیده است.
«کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآَیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» (بقره / 118)
«همین‌گونه کسانی که پیش از اینان بودند نیز مانند سخن ایشان گفتند، دل و درونشان همانند است و ما آیات خود را برای مردمی که اهل یقین هستند، روشن ساخته‌ایم».
بدعت‌گزاری‌ گاهی عقیده‌ی صحیح را می‌آورد، ولی آن را با خودش یکجا می‌سازد، تا صحت‌اش را از آن سلب کند.
برابر دانستن مخلوق با خالق شرکی است که عقیده‌ی توحید را به فساد می‌کشاند و همانند آن است فانی دانستن مخلوق در خالق، انحرافی که در این دین اصلی ندارد، هر چند به ظاهر افراط در تعظیم الهی و اصل یکتاپرستی است.

وحدت‌الوجود
ما می‌پنداشتیم که با رفتن اصحاب شطحیاتی که در تصوف قدیم شهرت یافته بودند، این خرافه نیز پایان یافته است اما دیده می‌شود که برخی از گنه‌پیشگان عصر ما پس از ترک بی‌بند و باری و علاقه‌مندی به بازگشت به سوی خدا، به آلودگی‌ها و انحرافات شگفت‌آوری دچار می‌شوند.
اینان می‌پندارند زمانی توبه‌شان به کمال می‌رسد که بر همه‌ی اشخاص و اشیاء لباس الوهیت فروکشند. بنابراین خویشتن از بذر آمده و جهان را از ویژگی‌های ثابت و ریشه‌دار آن پیراسته می‌دانند و گه‌گاه بر زبانشان سخن حلاج تکرار می‌شود که وقتی از وی می‌پرسیدند در این جامه کیست؟ پاسخ داد: الله ... .
از آن جا که چنین اندیشه‌ای را به دشواری می‌توان زیربنای رفتاری علمی گردانید، علاقه‌مندان آن به نوعی جبر که اراده را فلج می‌کند، اکتفا می‌ورزند و در برابر حوادث راه تسلیم در پیش می‌گیرند و سپس از خدایی سخن می‌رانند که در هر چیز نهفته است، آن هم سخن تسلیم و انقیاد.
عموم مسلمانان کمابیش به این خرافه آلوده شده‌اند و در نتیجه در سرزمین‌های اسلامی منطق مادی از رشد خویش باز ماند و موضوعاتی با الهیات درهم آمیخت که هیچ مناسبتی با آن نداشت.
بر خلاف آنچه بعضی از فرقه‌های متصوفین می‌گویند، جهان چیزی است مغایر با خداوند(ج) و او دارای ذات و صفات و حقوقی است که در کتاب‌های نازل شده‌اش به تفصیل بیان گردیده است. البته میان وحدت‌الوجود و وحدت‌الشهود فرق بزرگی است.
گاهی یک شخص چنان غرق نگاه در چیزی می‌گردد که دیگر چیزهای پیرامون آن را از یاد می‌برد. شاید در آن حال کسی او را نداد کند اما او ندا را نشنوند. آیا این وضعیت که تمام فکر انسان در چیزی منحصر می‌گردد به معنای فنای دیگر چیزهاست؟
خورشید طلوع می‌کند و با شعاع تابان خویش بر همه‌ی زوایای جهان پرتو می‌افکند تا جایی که هیچ نقطه‌ی از افق ستاره‌ای به چشم نمی‌خورد، تا آنگاه که شب فرا می‌رسد و ستاره‌های پنهان تنها تنها و دسته دسته جلوه‌گر می‌شوند.
آیا غلبه‌ی نور خورشید که مانع دیدن ستارگان است به معنای معدوم بودن آنهاست.
برخی از مؤمنان برگزیده نیز در پرتو انوار الهی در سطح والایی به سر می‌برند که با یافتن جایگاه راسخی در مقام احسان با اشعه‌ی تابان آن خو می‌گیرند.
مقام احسان چنان که پیامرص تعریفش نموده عبارت از آن است که:
«ان تعبد الله کانک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک».
«خدا را چنان عبادت کنی که گویا او را می‌بینی، چرا که اگر تو او را نبینی او تو را می‌بیند».
بر این خو گرفتن و انس یافتن می‌توان اطلاق وحدت‌ الشهود کرد که با وحدت‌الوجود تفاوتی تمام دارد، هر چند در دید کوته‌نظران هر دو یکسان است.
بسیاری از آنان که به اندیشه‌ی خاصی گردن می‌نهند یا تحت تأثیر احساسات خاصی قرار می‌گیرند بسیاری از امور زندگی را بر آن اندیشه یا احساسات قیاس می‌کنند، یکی را می‌یابی که با گرفتاری به عشق می‌گوید:
لاأری الدّنیا علی نور الضحی
بل اری الدنیا علی نور العیون
«من دنیا را نه در پرتو روز که در پرتو چشم‌های تابان می‌نگرم».
سپس شگفتی‌انگیز نخواهد بود اگر احساسات دینی بر عده‌ای مؤمنان چنان چیره گردد که همه‌ی فعالیت‌ها و تلاش‌هایشان را در جهت خشنودی خداوند به کار اندازد و برای نگرش به امور تنها همین زاویه را برایشان بگذارد.
در حقیقت این حدیث مشهور پیامبرص به همین موضوع توجه دارد، که خداوند(ج) فرموده است:
«من عادی لی ولیا فقد آذنته بالحرب، و ماتقرب الی عبدی بشیء احب الی مما افترضته علیه، و ما یزال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احبه، فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصربه و یده الذی یبطش بها و رجله التی یمشی بها و لئن سألنی لأعطینه و لئن استعاذنی لأعذنه».
«هر کس با یکی از دوستانم دشمنی ورزد، من با وی اعلان جنگ می‌دهم، و هیچ چیز عامل نزدیکی به من نتواند شد مانند فرایض، ولی گاهی بنده به وسیله‌ی [انجام] نوافل نیز به من تقرب می‌جوید که در آن صورت او را دوست می‌گیریم، هر گاه دوستش گفتم شنوائیش می‌شوم که با آن بشنود و بینائیش می‌شوم که با آن ببیند، و دستش می‌شوم که با آن بگیرد و پایش که با آن برود، اگر از من چیزی خواهد حتماً برایش می‌دهم و اگر به من پناه آورد او را پناه می‌دهم».
این حدیث اشاره دارد بدان حالت که بنده‌ی مسلمان چنان در جلب رضای خداوند تفانی حاصل کند که همه‌ی حواس و جوارحش تنها در راستای طاعت وی به کار افتد، و هرگز بدان معنی نیست که استمرار عبادت به حلول خداوند در بندگان یا اتحاد وی با ایشان می‌انجامد چنان که برخی ساده‌لوحان می‌پندارند، یا اینکه پیامدهای خارق‌العاده‌ای داشته باشد که سنت‌های طبیعی را برهم زند، چنان که صوفیان با ساختن این حدیث دروغین چنان وانمود کرده‌اند: «عبدی اطعنی اجعلک ربانیا تقول للشیء کن فیکون».
«بنده‌ام! از من فرمان ببر تو را ربانی خواهم ساخت که هر چه بگویی همان شود».

واسطه‌گیری
یکی از انحرافات که عوام‌الناس بدان درافتاده‌اند روی آوردن به سوی قبور صالحان است به آرزوی برآورده شدن خواسته‌هایی که جز خداوند(ج) کسی دیگر را توان برآوردنشان نیست.
شاید راز این انحراف در اینجا نهفته باشد که مردم خود را پست‌تر از آن می‌بینند که بلاواسطه با پروردگارشان به مناجات بپردازند، و به همین علت نیازهایشان را به پیشگاه کسانی می‌برند که منزلتی برتر دارند تا آنچه را که آنها در دل دارند و بر زبان نمی‌توانند بیاورند آنها با خداوند در میان گذارند.
همین علت راز رو گردانیدن از بارگاه الهی و روی آوردن به سوی بندگان اوست، بندگانی که برخی می‌شنوند و برخی نه، حتی برخی از خرد برخوردارند و برخی نه.
چه بسیار کارهاست که در ظاهر زیادت تعظیم خداوند است و در باطن هتک حرمت‌های الهی.
مگر نه این است که زن و مرد مشرکان، به شکل عریان به طواف می‌پرداختند به دلیل آن که طواف خانه‌ی خدا در جامه‌هایی که با معصیت کرده‌اند، شایسته نیست؟!
دشوار دانستن ـ ارتباط بی‌واسطه با خداوند(ج) جوهر بت‌پرستی کهن بوده است که قرآن مجید از قول آنان که برایش تأویل مشروع می‌تراشیدند نقل کرده است:
«مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى» (زمر / 3)
«آنان را جز برای این نمی‌پرستیم که ما را با تقربی به خداوند بسیار نزدیک گردانند».
عین همین تأویل مورد تمسک پاسداران جاهلیت نوین قرار گرفته است که با آن عملکرد قبرپرستان را در زمینه طلب شفا و رستگاری و رفع مشکلات، مشروعیت می‌بخشند. آشکار است که اسلام جایی برای واسطه‌ها میان خالق و مخلوقاتش نمی‌گذارد، زیرا هر مسلمان در هر حالت که باشد در برابر خداوند تکلیف دارد، و باید یقین داشته باشد که بدون دخالت هیچ انسان دیگر در هر منزلت که باشد، دعایش را خداوند(ج) می‌شود.
نخستین عبادت اسلامی که نماز است و در قسمت‌هایی از شبانه‌روز ادا می‌شود ـ بر همین حقیقت مؤکد و تردیدناپذیر استوار است.
چگونه می‌شود که خداوند(ج) از بندگانش بخواهد تا به درگاهش روی آورند و از وی به طور حتم ـ هدایت به صراط مستقیم را درخواست کنند و با تضرع و مطالبه در پیشگاهش سر به سجده گذارند، و تخلف از این نمازها را تا حد کفر و پامال ساختن حق خویش به شمار آورد، آنگاه به کسی از مردم اجازه دهد که بگوید: من به واسطه‌ای نیازمندم که پیامم را به بارگاه الهی تقدیم کند؟!
تفسیری دیگر برای این موضوع نمی‌توان یافت جز علاقه به شرک خفی و جلی.
می‌توان از واسطه‌جویان پرسید چه کسی را در نظر گرفته‌اند تا از جانب ایشان با خدا سخن بگوید؟
اگر کسانی را از زندگان برگزینند که در ایشان صلاح و خوبی به نظر می‌آید، موضوع ساده و قابل تحملی است ....
تفکر اسلامی از دیرباز در این ورطه‌ی نامیمون فرو افتاده و پیرامون ولایت و اولیاء خرافات گوناگونی برخاسته است. تا جایی که این پندار واهی به تدریج شیوع یافت که اداره‌ی هستی به دست تعدادی از مردگان است که هر گونه بخواهند ـ با ناز و توقعشان از خداوند ـ در آن تصرف می‌کنند. حتی پنداشتند که این اولیاء کاری به قوانین اسباب و مسببات معروف ندارند، و در نتیجه‌ی آن دیدگاه مسلمانان درباره‌ی سنت‌ها و قانون‌های طبیعی دچار اضطراب گردید با این تصور که هر کس به چیزی از عبادات پایبندی داشت می‌تواند آنها [سنت‌ها و قانون‌های طبیعی] را نادیده گیرد یا رام‌شده‌ی خویش سازد!!
بدین‌گونه بود که این امت نگون‌بخت جایگاه جهانیش را در دنیایی که بر شناخت درست از اسرار طبیعت و قوانین زندگی متکی است از دست داد، و این پس از آن بود که با ارتکاب شرک منزلتش را در نزد خداوند(ج) نیز از دست داده بود.
«أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلًا» (کهف / 102)
«آیا کافران پنداشته‌اند که بندگان مرا به جای من به دوستی بگیرند، ما جهنم را چون منزلگاهی برای کافران آماده کرده‌ایم».
چرا باید حق وساطت برای عده‌ای در میان خدا و مردم را، جزء دین گردانید؟ چرا باید اینان را بر شکستن قوانین طبیعت و انجام کارهای فوق طبیعی قادر دانست؟ چرا باید اقرار به حقوق این ولایت‌ها و توانایی‌ گسترده‌شان را در گردانندگی کارها، ضمیمه‌ی اعتقاد به خدا و پیامبر و روز آخرت گردانید. حقیقت این است که این تصورات، درهم آمیختن حقایق با اباطیل است و اصرار بر آن از کشش‌های جاهلیت است.
در میان مسلمانان می‌توان یافت یاوه‌ بافانی را که از این اوهام پوچ دفاع نموده و برای آلوده ساختن توحید خالص ـ که روح اسلام است ـ تلاش می‌ورزند، آن هم با هذیان‌هایی که نه با عقل همراهی دارد و نه با اخلاص و صرفاً یا این تصور که واسطه گفتن با تعالیم دین منافاتی ندارد. این تعجب‌برانگیز نیست، زیرا مسیحیان نیز تثلیت را توحید می‌شمارند:
«وَکَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»(کهف / 54)
«و انسان از هر موجودی جدل پیشه‌تر است».